+ نوشته شده در جمعه هشتم آبان ۱۳۸۸ ساعت 3:30 توسط سید
|
چه صبحها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغضها كه در گلو رسوب شد نيامدي
خليل آتشين سخن! تبر به دوش بت شكن! خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي --------------------------------------- کجاست منتظر تو؟چه انتظار عجیبی؟! تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی
عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت و شیعیان تو غرق گناه و غفلت و غفلت
چه بیخیال تو هستم نه کوششی نه وفایی فقط نشستم و گفتم خدا کند که بیایی